Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


اوانا

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند شما چطور 60 سال با هم زندگی گردید . گفتند ما مربوط به نسلی هستیم که وقتی چیزی خراب میشد تعمیرش میکردیم نه تعویضش ... !

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ... ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ...
ﻫﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ ﻭﺑﯿﺎﺩ،
ﺑﯿﺎﺩﻭ ﻭﺍﺳﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ بگه ...
ﺑﮕﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ
قد راست کنه ...
ﺑﮕﻪ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻩ،
ﺑﮕﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺭﻭﻧﺪﺍﺭﻩ ...
بگه فهمیدم فقط تو برام میمونی,
تویی که همیشه باهام بودی ,
ﺳﺮﺷﻮ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪﮐﺮﺩ
ﺗﻮﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ،
ی پوک به سیگارم بزنم و ﺑﺰﻧﻢ ﺯﯾﺮﺧﻨﺪﻩ ...
ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﺗﺎ ﺍﺷﮑﺎﻡ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ
ﺍﺯﭼﺸﻤﺎﻡ ﺳﺮﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ...!
ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻨﻪ ...
ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﮕﻢ ... ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ،ﺷﻤﺎ .... ؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 27 شهريور 1393برچسب:,ساعت13:12توسط نسیم | |

 

آنان که بی عاطفه هستند

روزگاری بسیار عاشق بوده اند!!!....

+نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:30توسط نسیم | |

قبول دارم که مرد واسه دلتنگی ها. . .

غصه ها و ناراحتیا. . .

اشک نمیریزه و قدم میزنه. . .

اما اگه زنی دلتنگ بشه. . .

طولانی ترین خیابان شهرو. . .

قدم میزنه و گریه میکنه. . .

خیابون تموم میشه. . .

اما دلتنگی های اون نـــــــــــــــــه. . .(!)

+نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:29توسط نسیم | |

به بعضیام باس گفت:

اگه رفتنت واسه خودت"جون "بود

واسه ما"آخ جون"بود....!

+نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:28توسط نسیم | |

انصاف نیست....؟

دنیاآنقدرکوچک باشدکه آدم های تکراری را

هرروزببینی و

آنقدربزرگ باشدکه نتوانی

آن کس رامیخواهی حتی یکبار

نبینی؟

+نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:26توسط نسیم | |

گاهي خوابت را مي‌بينم

 

بي‌صدا

 

بي‌تصوير

 

مثلِ ماهي در آب‌هاي تاريک

 

که لب مي‌زند و

 

معلوم نيست

 

حباب‌ها کلمه‌اند

 

يا بوسه‌هايي از دل‌تنگي

 

+نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:26توسط نسیم | |

بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته...

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است ...

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید


برچسب‌ها: عاشقونه,

+نوشته شده در جمعه 7 شهريور 1393برچسب:,ساعت23:39توسط نسیم | |

+نوشته شده در جمعه 7 شهريور 1393برچسب:,ساعت23:37توسط نسیم | |

تا حالا این حس رو تجربه کردی...  

 

دیدی که چه حس قشنگیه...  

 

تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در کنار یکی باشی...  

 

تا حالا دلت خواسته به کسی بگی دوستت دارم...  

 

تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی...  

 

تا حالا شبها وقتی همه خوابن تو خلوت خودت  

 

به خاطر وجود کسی گریه کردي...  

 

تا حالا خدا را به خاطر خلقت کسی ستایش کردی...  

تا حالا شده خوشبختی کسی رو بخوای بدون این که خودت جایی تو این

خوشبختی داشته باشی و شاید خوشبختی اون در گرو نابودی تو باشه .... 

 

آره!! ؟؟؟  

به این میگن عشق...!!!

 

+نوشته شده در جمعه 7 شهريور 1393برچسب:,ساعت23:35توسط نسیم | |

هی روزگار!

 

من بدرک!

خودت خسته نشدی

از تصویر تکراری درد کشیدن ما!؟

+نوشته شده در جمعه 7 شهريور 1393برچسب:,ساعت23:35توسط نسیم | |

شب امتحان چیست؟ 

.

.

.

.

.

 شبی برای فهمیدن قیمت کتاب، ناشر، نویسنده

 و از همه مهمتر شمردن تعداد صفحات باقی مانده!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:,ساعت1:25توسط نسیم | |

normal_1 (1)~5.png

هنوز هم مرا به جان تو قسم میدهند…

می بینی..

تنها من نیستم که رفتنت را باور نمیکنم…

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:26توسط نسیم | |

همیشه آخر هر چیزی خوش است اگر خوش نبود بدان هنوز آخرش نرسیده

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:22توسط نسیم | |

تا بحال شده دوست داشتنتو قورت بدی…؟؟؟

لبخند بزنـــی…

بــــی تفاوت باشــــی…

شده دلتنگی بپیچـــه به دلت،راه نفست ببنده،خفه ات کنه…؟؟؟

تا بحال شده دستت بره سمت گوشیـــت…

برش داری…

نگاهش کنی…

پرتش کنــی…

شده یک آهنگ برات بشه روحِ یک لحظت…

بشه خاطره…

وهرچه تکرار بشه دیوونت کنه…؟؟؟

شده بری همون خیابونی که با اون رفتی

چند متـــــــر جارو هی بالا وپایین بری…؟؟؟

اشک بریزی و…لذت ببری…همونقدری که اونروز لذت بردی…؟؟؟

شده قسم بخوری دیگه کاری به کارش نداری…

اما یکدفعه دریک لحظه گوشی موبایل برداری،پیغامی تایپ کنی

انگشتت بره سمت کلمه send…

منطقت بمیره،قلبت تند تند بزنه و…send کنی…؟؟؟

شده تمام روز تو انتظار یک جواب،بیقرار باشی…نرسه این جواب…؟؟؟

آخر گوشی برداری اینطور بنویسی:

اشکالی نداره اگه نمیخوای جواب بدی،نده

فقط میخواستم بدونم خوبی؟؟؟همین…

مواظب خودت باش…

شده باز جوابی نیاد؟؟؟

باز بشــــــکنـــــــــــی…

هزار بار دیگه هم بشکنی…

اما باز با دست ودل شکسته

دوســتــش داشته باشـــــی…!!!

شده….؟؟؟

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:21توسط نسیم | |

 

امروز تو خیابون دست یه نفر یه قناری دیدم پرسیدم میفروشی؟!

 

گفت نچ رفیــــــــــــــــــقمه!!!!

 

سلامتی همه ی اونایی ک رفیقاشونو نمیفروشن.....

 

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:20توسط نسیم | |

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:19توسط نسیم | |

دیشب خدارو دیدم...

  

گوشه ای آرام میگریست...

 

من هم کنارش رفتم و گریستم...

  

هر دو یک درد داشتیم ...

 

" آدم ها...."

 

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:19توسط نسیم | |

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:18توسط نسیم | |

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:16توسط نسیم | |

 
 

 خدایا حواست هست؟!

 

صدای هق هق گریه هایم...

 

از همان گلویی می آید که تو...

 

از رگش به من نزدیک تری!!!

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:6توسط نسیم | |

 

 

شهـــامــت مــی خواهــد …

ســـــرد بــاشــی …

و گــرم لبخنــد بزنـــی ..!

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:5توسط نسیم | |

 

زندگی مثل فصل هاست 

 

تو بهار به دنیا میای

 

تو تابستون بزرگ میشی 

 

تو پاییز عاشق میشی

 

تو زمستون می میری

 

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:4توسط نسیم | |

 

سلامتی شبی که دستمو گرفت و گفت: ازت میخوام هرگز ترکم نکنی... سلامتی روزی که دستش 

 

 

تو دست یکی دیگه بود و گفت: ازت میخوام دست از سرم برداری...!

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:3توسط نسیم | |

 

وقتی عطر تنت را میخواهم ، به باد هم التماس میکنم ، خدا که جای خود دارد . . .

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:3توسط نسیم | |

 

خیلی وقته که به خوابم نمیای تو که تموم دنیای منی ........

 

دیگه شعرای منو دوست نداری تو که تنها دلیل بودنی ........

 

خیلی وقته که صدای پای تو این سکوت کهنه رو نمیشکنه .....

 

بعد تو انگار که تنهایی داره به دلم رنگ زمستون میزنه .......

+نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:2توسط نسیم | |

 

تنها برخی از آدمها 

 

باران را احساس می کنند ....

 

بقیه فقط خیس می شوند .....

+نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:56توسط نسیم | |

ســــــــــخت است . . .
سخت است درک کردن دخـــــــــتری
که غـــــم هایــــــش را خودش میـــــداند و دلش . . .
که همه تنـــــــــــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛
که حســـــــــــــــرت میـــــخورند بـــخاطر شاد بودنـــــــــــش . . .
بخاطر خنده هایـــــــــــــــــــش . . .
هیـــــــــــــــــــــچکس جز همان دختــــــــــر
نمیـــــداند چقدر تنهاســـــــت . . .
که چقدر میــــــــــــــــــترسد . . .
از باخـــــــــــــــــتن . . .
از یـــــــــــــــــــــخ زدن احساس و قلبــــــــش . . .

 

از زندگـــــــــی . . .

 

+نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:48توسط نسیم | |

 

به ســــلامتی دُختـــــری که

وقتی قول داد که عشــقش رو ترک نمیکنه

وقتی قول داد که بهش هرگز خیانت نمیکنه

وقتی قول داد که کلید قلبش فقط مال ِ اونه

وقتی قول داد و گفت دوستت دارم و برات صبر میکنم ..

وقتی قول داد

قولش از صــــدتا مــرد بالا تر بود و به همش عـــمل کرد ..

حرفــــش حرف بود و

عشـــقش عشق بود...

+نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:48توسط نسیم | |

ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﺷﺮﻁ بندﯼ ﮐﻨﯿﻢ؟؟؟

ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ...ﺑﮑﻨﯿﻢ ...

ﺩﺧﺘﺮ :ﺗﻮﻧﻤﯽﺗﻮﻧﯽ24 ﺳﺎﻋﺖﺑﺪﻭﻥﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﯽ ...

ﭘﺴﺮ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ...

 ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ..... 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻪ

ﭘﺴﺮ ﺍﺯﺳﺮﻃﺎﻥ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻤﯿﺮﻩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ...

24 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡﻣﯽﺷﻪ

ﻭ ﭘﺴﺮﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ ..

ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻪ ...

ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ

ﺩﺭﺍﺯﮐﺸﯿﺪﻩﻭرﻭﺵﯾﻪﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖﻫﺴﺖ ...

ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ: 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﯼ ... ﯾﻪ

ﻋﻤﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ... ﺩﻭﺳﺘﺖﺩﺍﺭﻡ ....:

+نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:42توسط نسیم | |


گفتم :


تمام وجودم از آن تو بود



مشکلم چیست که با من چنین میکنی ؟



گفت :



آنقدر خوبی که حالم را بهم میزنی

+نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:42توسط نسیم | |

سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردندپس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و كار به جایی رسید كه از هم جدا شدند.

از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

 

برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .

سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم !

هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

 

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم

+نوشته شده در چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:,ساعت13:26توسط نسیم | |

.نبودنت هم مثـــل بودنت 

عـــادت می شود عزیزم , شک نکن!!!

.

عزیزم واسه کسی دوروئی کن

که حوصله همون یه روتَم

داشته باشه...

.

عزیزم . . . . . . .

اونی که با دیدنت . . . .

" کــــف " میکنه دلستره ، نــــه مــــنِ ..!!

.

تو سراپای ادعایی عزیزم 
عشقت را چشیدم طعم کشک می دهد...

.

مهربونیت منو کشته عزیزم!!!
به هیچ کس نمی تونی نه بگی...
هه...

.

باید بـهـ بعضی هاگفتــ:

گــاز نگیر عزیزم!

من فقطـ میخوام
بـهتــ مـُحبتــ کنم همین...!

.

بـــا اعصـــاب مـــن بـــازى نکـــن عزیزم
بخـــوام بـاهــات بـــازى کنــم 
شهــــربـــازى میـــشى !

.

نگاهم را به خودت نگیر عزیزم !!!

به اشتباهم می نگرم !!!

.

زخم هـــــــایم را به خودتــــــ نــــگیر ... 

انــــــدازه ی این حرفــــها نیستـی عزیزم ...!!!

.

دیگر استفاده نمی کنم از میم مالکیت!!!


شب بخیرعزیز "ش"

+نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت1:43توسط نسیم | |

naghmehsara (8)

هی غریبه…

روی کسی دست گذاشتی که همه ی دنیامه

بی وجدان

انقدر راحت بهش نگو عزیزم

سختمه…

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:25توسط نسیم | |

naghmehsara (9)

مترسک ناز می کند …

کلاغ ها فریاد می زنند …

و من سکوت می کنم ….

این مزرعه ی زندگی من است …

خشک و بی نشان …

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:24توسط نسیم | |

Naghmehsara (63)

دراز میکشم …

خیره میشوم به سقف …

اشکهایم میچکند …

سر میخورند و میروند به جایی که تو همیشه میبوسیدی …

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:20توسط نسیم | |

Naghmehsara (568)

 

حــرفت که می شــود …

بـا خنــده می گــویم :

یـادش بخــیر ، فرامـوشــش کـردم …

امــا نمــی داننــد هنــوز هــم …

کســی اشتبــاه تمــاس می گیــرد سست میشـوم که نکنـد تـو باشـی !

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:19توسط نسیم | |

Naghmehsara (506)

 

حرف های زیادی داری …

سکوت علامت چیست ..

نمی دانم علامت رضایت است ..

یا همان جواب ابلهان خاموشی است …

معنی جدیدی به سکوت داده ای …

سکوتت را می فهمم …

یعنی انتظار …

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:16توسط نسیم | |

Naghmehsara (517)

 
شهـــامــت مــی خواهــد …

ســـــرد بــاشــی …

و گــرم لبخنــد بزنـــی ..!

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:14توسط نسیم | |

Naghmehsara (582)

 

شـــاید برایت عجیب ســت این همه آرامشـــم !

خــودمـــانی بگویــم ؛ …

به آخر که برسی ، دیگر فقط نـــگاه میکنــی . . .

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:13توسط نسیم | |

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:49توسط نسیم | |

خدایا....

انکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت...

خواهشی دارم......

تو در تنهاترین تنهایش تنهای تنهایش نذار........

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:49توسط نسیم | |

فرقی ندارد کدام خیابان و در کدام شهر دنیا باشد
حتی با سبک های زیبای معماری هم نمی توان گفت کدام خیابان زیباتر است
اما زیباترین خیابان خیابانی ست  
که خانه دلدارت آنجاست
همان خیابانی که با قدم های تو متبرک می شود و از عطر حضورت مست می گردد



+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:29توسط نسیم | |

بعضی زخمام هس که باید هر روز روشو باز کنی و نمک بپاشی

تا یادت نره که سراغ بعضی ادما نباید رفت "نباید"

 

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:25توسط نسیم | |

یه دختر وپسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدن و

 

آروم کنار هم نشستن ... دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود

 

که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود، پسر وقتی دید داره به مقصدنزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد،

 

دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه...

.

دختر قبل از اینکه نامه پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده، دیگه عشقشو رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری

 

پیدا شده که بهتر از اونه .... پسر درحالی که بغض تو گلوش بود واشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال

ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد..... 

  دختر که با تمام وجود گریه میکرد یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود:

"اگه یه روزی ترکم کنی میمیرم"

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:21توسط نسیم | |

دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،

اونوقت دلش میشکنه ...

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:21توسط نسیم | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد