Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


اوانا

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند شما چطور 60 سال با هم زندگی گردید . گفتند ما مربوط به نسلی هستیم که وقتی چیزی خراب میشد تعمیرش میکردیم نه تعویضش ... !

سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردندپس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و كار به جایی رسید كه از هم جدا شدند.

از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

 

برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .

سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم !

هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

 

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم

+نوشته شده در چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:,ساعت13:26توسط نسیم | |

.نبودنت هم مثـــل بودنت 

عـــادت می شود عزیزم , شک نکن!!!

.

عزیزم واسه کسی دوروئی کن

که حوصله همون یه روتَم

داشته باشه...

.

عزیزم . . . . . . .

اونی که با دیدنت . . . .

" کــــف " میکنه دلستره ، نــــه مــــنِ ..!!

.

تو سراپای ادعایی عزیزم 
عشقت را چشیدم طعم کشک می دهد...

.

مهربونیت منو کشته عزیزم!!!
به هیچ کس نمی تونی نه بگی...
هه...

.

باید بـهـ بعضی هاگفتــ:

گــاز نگیر عزیزم!

من فقطـ میخوام
بـهتــ مـُحبتــ کنم همین...!

.

بـــا اعصـــاب مـــن بـــازى نکـــن عزیزم
بخـــوام بـاهــات بـــازى کنــم 
شهــــربـــازى میـــشى !

.

نگاهم را به خودت نگیر عزیزم !!!

به اشتباهم می نگرم !!!

.

زخم هـــــــایم را به خودتــــــ نــــگیر ... 

انــــــدازه ی این حرفــــها نیستـی عزیزم ...!!!

.

دیگر استفاده نمی کنم از میم مالکیت!!!


شب بخیرعزیز "ش"

+نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت1:43توسط نسیم | |

naghmehsara (8)

هی غریبه…

روی کسی دست گذاشتی که همه ی دنیامه

بی وجدان

انقدر راحت بهش نگو عزیزم

سختمه…

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:25توسط نسیم | |

naghmehsara (9)

مترسک ناز می کند …

کلاغ ها فریاد می زنند …

و من سکوت می کنم ….

این مزرعه ی زندگی من است …

خشک و بی نشان …

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:24توسط نسیم | |

Naghmehsara (63)

دراز میکشم …

خیره میشوم به سقف …

اشکهایم میچکند …

سر میخورند و میروند به جایی که تو همیشه میبوسیدی …

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:20توسط نسیم | |

Naghmehsara (568)

 

حــرفت که می شــود …

بـا خنــده می گــویم :

یـادش بخــیر ، فرامـوشــش کـردم …

امــا نمــی داننــد هنــوز هــم …

کســی اشتبــاه تمــاس می گیــرد سست میشـوم که نکنـد تـو باشـی !

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:19توسط نسیم | |

Naghmehsara (506)

 

حرف های زیادی داری …

سکوت علامت چیست ..

نمی دانم علامت رضایت است ..

یا همان جواب ابلهان خاموشی است …

معنی جدیدی به سکوت داده ای …

سکوتت را می فهمم …

یعنی انتظار …

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:16توسط نسیم | |

Naghmehsara (517)

 
شهـــامــت مــی خواهــد …

ســـــرد بــاشــی …

و گــرم لبخنــد بزنـــی ..!

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:14توسط نسیم | |

Naghmehsara (582)

 

شـــاید برایت عجیب ســت این همه آرامشـــم !

خــودمـــانی بگویــم ؛ …

به آخر که برسی ، دیگر فقط نـــگاه میکنــی . . .

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت17:13توسط نسیم | |

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:49توسط نسیم | |

خدایا....

انکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت...

خواهشی دارم......

تو در تنهاترین تنهایش تنهای تنهایش نذار........

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:49توسط نسیم | |

فرقی ندارد کدام خیابان و در کدام شهر دنیا باشد
حتی با سبک های زیبای معماری هم نمی توان گفت کدام خیابان زیباتر است
اما زیباترین خیابان خیابانی ست  
که خانه دلدارت آنجاست
همان خیابانی که با قدم های تو متبرک می شود و از عطر حضورت مست می گردد



+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:29توسط نسیم | |

بعضی زخمام هس که باید هر روز روشو باز کنی و نمک بپاشی

تا یادت نره که سراغ بعضی ادما نباید رفت "نباید"

 

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:25توسط نسیم | |

یه دختر وپسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدن و

 

آروم کنار هم نشستن ... دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود

 

که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود، پسر وقتی دید داره به مقصدنزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد،

 

دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه...

.

دختر قبل از اینکه نامه پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده، دیگه عشقشو رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری

 

پیدا شده که بهتر از اونه .... پسر درحالی که بغض تو گلوش بود واشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال

ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد..... 

  دختر که با تمام وجود گریه میکرد یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود:

"اگه یه روزی ترکم کنی میمیرم"

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:21توسط نسیم | |

دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،

اونوقت دلش میشکنه ...

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت16:21توسط نسیم | |

به سلامتــــــــــــــی اونایی که هم دل دارن و هم معرفت

 

اما کسی رو ندارن !

+نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت1:52توسط نسیم | |

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

 

دلم به کما رفته
برای مردنش دست به دعا شوید...

+نوشته شده در چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:,ساعت17:36توسط نسیم | |

اس ام اس

انواع قهوه :

... شیرین مثل چشات

... رقیق مثل قلبت

... تلخ مثل دوریت

+نوشته شده در چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:,ساعت17:26توسط نسیم | |

زیادی


"زیادی" دوستـــت داشتم


می دانـــی اشتباه از کجاست ؟


از تو نیــست !


اشتباه از "مــن" است ...


هر جا رنجیـــدم به رویت نیاوردم


"لبخنـــد" زدم


فکر کردی درد نداد


"محکــــم تر" زدی.

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:,ساعت17:25توسط نسیم | |

 

ایـن روزهــا....
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او...
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:,ساعت17:23توسط نسیم | |

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

 

بغل میگیرم عکسهاتو شاید آروم بگیره آغوشم

لباسی رو که دوست داشتی برای آینه می پوشم

میخوام باور کنم رفتی،میخوام خالی شم از رویات

همش چشمهامو میبندم شاید یادم بره چشمهات...

+نوشته شده در چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:,ساعت17:22توسط نسیم | |