ارزش يك سال را دانش آموزي كه مردود شده ميداند ارزش يك ماه را مادري كه فرزندي نارس بدنيا آورده ميداند ارزش يك هفته را سردبير يك هفته نامه ميداند ارزش يك ساعت را عاشقي كه انتظار معشوق را ميكشد ميداند ارزش يك دقيقه را شخصي كه از قطار جا مانده ميداند ارزش يك ثانيه را آنكه از تصادفي مرگبار جان به در برده ميداند
داشتن مغز دليل قطعي براي انسان بودن نيست ! پسته و بادام هم مغز دارند براي انسان بودن بايد شعور داشت . . .
من ، تو ، او من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دكتر شوي او به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم تو پول تو جيبي نمي گرفتي ، هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود او هر روز بعد مدرسه كنار خيابان آدامس ميفروخت معلم گفته بود انشا بنويسيد موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت من نوشته بودم علم بهتر است ، مادرم ميگفت با علم مي توان به ثروت رسيد تو نوشته بودي علم بهتر است ، شايد پدرت گفته بود از ثروت بي نيازي او اما انشا ننو شته بود برگه ي او سفيد بود ، خودكارش روز قبل تمام شده بود معلم آنروز او را تنبيه كرد ، بقيه بچه ها به او خنديدند هيچ كس نفهميد كه او چقدر احساس حقارت كرد خوب معلم نمي دانست او پول خريد يك خودكار را نداشته شايد معلم هم نمي دانست ثروت و علم گاهي به هم گره مي خورند گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت من در خانه اي بزرگ ميشدم كه بهار تو حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد تو در خانه اي بزرگ ميشدي كه شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد كه پدرت براي مادرت مي خريد او اما در خانه اي بزرگ ميشد كه در و ديوارش بوي سيگار و ترياكي را ميداد كه پدرش مي كشيد سال هاي آخر دبيرستان بود بايد آماده ميشديم براي ساختن آينده من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال كلاس هاي تقويتي بودم تو تحصيل در دانشگاههاي خارج از كشور برايت آينده ي بهتري را رقم ميزد او ما نه انگيزه داشت نه پول ، درس را رها كرد دنبال كار مي گشت روزنامه چاپ شده بود هركس دنبال چيزي در روزنامه ميگشت من رفتم روزنامه بخرم كه اسمم را در صفحه ي قبولي كنكور جستجو كنم تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از كشور يگردي او اما نامش در روزنامه بود ، روز قبل در يك نزاع خياباني كسي را كشته بود من آن روز خوشحال تر از آن بودم كه بخواهم به اين فكر كنم كه كسي ، كسي را كشته است تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عكس هاي روزنامه آنرا به كنار انداختي او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه براي اولين بار بود در زندگي اش كه اين همه به او توجه شده بود چند سال گذشت ، وقت گرفتن نتايج بود من منتظر گرفتن مدارك دانشگاهي ام بودم تو ميخواستي با مدرك پزشكي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حكم اعدامش بود وقت قضاوت بود جامعه ي ما هميشه قضاوت ميكند من خوشحال بودم كه مرا تحسين مي كنند تو به خود مي باليدي كه جامعه ات به تو افتخار ميكند او شرمسار بود كه سرزنش و نفرينش مي كنند زندگي ادامه دارد ، هيچ وقت پايان نمي گيرد من موفقم ، من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است تو خيلي موفقي ، تو ميگويي نتيجه ي پشت كار خودت است او اماا زير مشتي خاك است ، مردم گفتند مقصر خودش است من ، تو ، او هيچگاه در كنار هم نبوديم هيچگاه يكديگر را نشناختيم اما من و تو اگه به جاي او بوديم آخر داستان چگونه بود . . . ؟؟؟
شکستن دل دختری که عاشق توست کار ساده ایست اگر راست میگویی دل دختری را بشکن که تو عاشقش هستی
مي دوني چرا شيشه جلوي ماشين اونقدربزرگه ولي آينه عقب اونقدركوچيكه چون گذشته به اندازه آينده اهميت ندارد بنابراين هميشه به جلو نگاه كن و ادامه بده
هميشه دلتنگي به خاطر نبودن كسي نيست ! گاهي بخاطر بودن كسي است كه حواسش به تو نيست . . .
كتاب زندگي چاپ دوم ندارد . پس . . . عاشقانه زندگي كن
میدونید چرا آدما وقتی بزرگ میشن با خودکار مینویسند ؟ برای اینکه یاد بگیرند : هر اشتباهی پاک شدنی نیست
يادمان باشد با آمدن زمستان اجاق خاطره ها را روشن بگذاريم تا دچار سردي فاصله ها نشويم . . .
شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود . . .
تفاهم از چهار تا ت تشکیل شده توانایی ، تحمل ، تفاوت ، تفکرها
چشماتو ببند موستو روی تصویر بچرخون بعدش چشماتو باز کن اگر پیدا کردی کجاس اگه خوشت اومد نظرتو بزار
زندگی ، ساعت شنی است گاه لازم است زیر و رو شود .
هیچ وقت ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید
قانون اول ذندگیم اینه : کسی واسم مهمه که واسش مهم باشم . . .
از خدا پرسیدم دوست داری بندگانت چه بیاموزند ؟ گفت : بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد بیاموزند که انسان هایی هستند که آنها را دوست دارند اما نمیدانند چگونه عشقشان را ابراز کنند . . . |
About![]()
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم می اید...... می ماند...... و به تنهاییم پایان می دهد.... امد...... رفت...... و به زندگیم پایان داد.......
مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 آذر 1392 AuthorsLinks
دخترپسر ایرونی
SpecificLinkDump
ساختن وبلاگ
کاربران آنلاین: بازدیدها :
|